قدرت انديشه
قدرت انديشه
برای دیدن تصویر بزرگتر بر روی آن کلیک کنید.
در روزگاران قديم پیرمرد تنهايي در مزرعه اش زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار برايش خیلی سخت بود.
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان حاكم ستمگر اسير بود و پيرمرد نمي توانست از او كمك بگيرد.
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم و امسال با اين وضعيت نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. از طرفي من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت اين مزرعه را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد و مي توانستي مزرعه را برای من شخم بزني.
دوستدار تو پدر.
زمان زيادي نگذشت كه پیرمرد نامه اي را با اين مضمون دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام !
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران پلیس تمام مزرعه پيرمرد را شخم زدند ولي اسلحه ای پیدا نكردند.
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده است.
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم !
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید، با توكل به خدا می توانید از عهده ي آن به خوبي برآييد.
منبع:گروه درسی رایانه---پایگاه وزارت آموزش و پرورش
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۷/۱۰/۲۹ ساعت ۹ ب.ظ توسط م.ر